ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
خاطرات یک بیمار عنوان موضوع بندی جدیدی است که در این وبلاگ خاهد آمد. این بیمار به دلیل نوع بیماری که مدام باید تحت نظر باشد مجبور است که در بیمارستانی زندگی کند. خاطرات خود را برایم تعریف میکند و من بنا دارم آنهایی را که میتوانم در اینجا بیاورم. کوچکترین دخل و تصرفی در بیان آنچه میشنوم نمیکنم.مگر خلاصه کردن آن و تغییر نام ها.
یا حق
خاطره از بیمار بود یا...............
یا چی؟
هستم و میمونم.
بابا منم دیگه. علی. هر وقت دیدین کسی اسم ننوشته بدونین من خرم. یادم رفته. حالا که میدونین کی ام.پس مخالفم.
باش.
ببین سیامک، هر وقت رفتی و قاشق ******تو بستی پر شالت و... اونوقت بیا ببینم حرف حسابت چیه!
* امیدوارم انقدر تئاتر تمرین کرده باشی که بتونی متن رو کامل کنی!
ببینم شماها مگر خودتان وبلاق ندارید؟
اصلن هم ایده جالبی نیست. من مخالفم اقا هون. مخالف.
تو اول خودتو معرفی کن بعد اعلام مخالفت کن.
ایده جالبی است. استقبال می کنیم!